به لطف مي آمد از دور ,حرير آبي به تن داشت;
به دست يك شاخه زيتون ,به ديده صدها سخن داشت.

سلام كردم ,دويدم; به دست دستش گرفتم:
هنوز جنبش به رگها ,هنوز گرمي به تن داشت.

تو مرده اي ,آه [گفتم],به سالها پيش ,مادر!"
نه بوي كافور مي داد ,نه بسته بر تن كفن داشت.

به شاخ زيتون نگاهم خزيد; با خنده اي گفت:
نشان صلح است ,بستان" نگه فرا روي من داشت.

گرفتم و گفتم:"-آري ,نشان . . ." به ناگه سواري
رسيد و ,ديدم كه تيغي نهفته در پيرهن داشت !

به تيغ بر كند برگش كه :هان !برگ تركه يي نيست;
براي تعزير نيكوست - كه درد طاقت شكن داشت.

گشود خورجين و . . .آنجا-كه تركه را كرد پنهان-
كبوتري مرده را ديدم كه گرد گردن رسن داشت!

به قهر مي رفت مادر ;نگاه مي كردم از پي:
به شيوه سوگواران ,حرير مشكي به تن داشت . . .



سيمين بهبهاني


اشعار شاعران معاصر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مکانیک پلاس دلتا دکور مبلمان اداری مدرن چیست؟ Erick Aris Engineering Group Company نبض سلامتی خدمات مجالس آریامن هيتر